۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

مریمو من نیستم

در حاشیه روزنویس مجتبی واحدی: خداحافظی با کروبی

گويند روزي پيرزني كه فقط ۵ سال از خدا كوچكتر بود دخترش به شدت مريض گشت.

طبيبي حاذق بر سر بيمار آوردند و طبيب آنها را جواب نمود.

پيرزن دست به دعا برداشت كه :خدايا من به قربان دخترم بروم. من حاضرم جانم را فدايش كنم جان من بستان و دخترم "مريمو" را شفا ده.

در همين هنگام چون در باز بودگاوي به داخل حياط آمد و چون گرسنه بود مستقيم طرف آشپزخانه رفت و سرش را در ديگ كرد و غذا خورد و ديگر ديگ از سرش بيرون نيامد.

گاو كه ديگر چشم نميديد به اين طرف و آن طرف ميدويد و داخل اتاق شد و به سمت پيرزن رفت.

پيرزن كه در حال دعا بود با ديدن گاو فكر كرد كه او همان عزراييل است ترسيدو گفت:

"به خدا مريمو آن است كه آنجا خوابيده است نه من"!!!!!!!
حالا حکایت جنابعالی و آقای کروبی است. بالاخره خواننده تکلیفش روشن نیست و نمی داند استعفا را باور کند یا تعارفات دیگر را؟! فکر نمیکنید در عالم سیاست باید شفاف تر باشیم تا مواضع ما منجر به سوءتفاهم نشود؟ چرا وقتی حساب خود را از آقای کروبی جدا می کنید باز با تعارف یکی هم به نعل می کوبید؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر