۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

ساسانیان چرا منقرض شدند؟

در حاشیه مطلب مسعود بهنود: هدف اصلی از تحریم ها
مطلبی از جلال متینی مربوط به وقایع دوران ساسانی خواندم( یکی داستان است پر آب چشم ) که با دوران فعلی همخوانی بسیاری دارد فقط کمی طولانی است .اگر لینک کار نکرد به پایگاه مجلات تخصصی
www.noormags.com
مراجعه شود.لینک مطلب:
http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/370618?sta=%u06cc%u06a9%u06cc+%u062f%u0627%u0633%u062a%u0627%u0646+%u0627%u0633%u062a+%u067e%u0631+%u0622%u0628+%u0686%u0634%u0645
2-دولت ساسانی در زمان ظهور اسلام در جزیرة العرب
اردشیر بابکان در سال 224 میلادی سلسله‌ای را در ایران بنیان نهاد که بیش از چهار قرن به‌عنوان یکی از دو قدرت درجهء اول آن روزگار شناخته شده است.دولت‌ ساسانی که بارها با دشمنان نیرومند و از جمله رومیان پنجه درافکنده و از بوتهء امتحان‌ پیروز برآمده بود،در سال 653 پس از بیست سال مقاومت،سرانجام در برابر حمله‌های‌ پی‌درپی اعراب نو مسلمان به کلّی از پای درآمد.علت پیروزی اعراب را نه در قدرت‌ نظامی و کاردانی آنان باید جست و نه تنها در ایمان شدید دینی آنان.درست است که‌ آنان به آیینی نو گرویده بودند و به مانند همهء نو مذهبان در اجرای فرمانهای رهبران خود به جان می‌کوشیدند.به‌خصوص که می‌دانستند اگر در جنگها زنده بمانند با دست پر و غنائمی فراوان به‌زادگاه خود باز می‌گردند،و اگر کشته شوند به‌عنوان شهید به بهشتی‌ که به آنان وعده داده شده است خواهند رفت.ولی از یاد نبریم که همین اعراب مسلمان‌ با همان روحیه‌ای که اشاره کردیم وقتی به سراغ امپراطوری روم رفتند،با آن‌که به فتح‌ سرزمینهایی قابل‌ملاحظه در قلمرو روم نائل آمدند،ولی تاریخ به ما می‌گوید با آن‌که‌ مهاجمان به قصد قلع و قمع مسیحیان و محو مسیحیت به شام لشکرکشی کردند،رومیان با از دست دادن بخشی عظیم از سرزمینهای خود،باز بر سر پای خود ایستادند و پایتخت و سرزمین اصلی خود را از دسترس عربها دور نگهداشتند و به مرور زمان شاهد سقوط خلفای اموی و عباسی تا نمیهء قرن هفتم هجری بودند و سپس در جنگهای صلیبی نیز با مسلمانان دست و پنجه نرم کردند و در نتیجهء آیین مسیحیت به‌دست فراموشی سپرده نشد. بدین سبب علت سقوط ایران را در برابر حمله‌های اعراب در نابسامانی داخلی دولت‌ ساسانی و بیخردی و ندانم کاریهای چند تن از پادشاهان این سلسله باید جست(م.، 308-309).
گمان من آن است که اگر فی المثل بهرام چوبینه یا شهربراز8سرداران نامدار ایرانی در عصر هرمزد و خسرو پرویز که بی‌سبب مورد بیمهری و تحقیر این دو پادشاه‌ قرار گرفتند،و هریک مدتی بسیار کوتاه نیز بر تخت سلطنت نشستند(م.،323-327، 392-393)،با کشتن خسرو پرویز،طومار دولت ساسانی را که اینک دوران پیری و
کهولت نزدیکی به مرگ خود را طی می‌کرد،در می‌نوردیدند و خود زمام امور کشور را به‌دست می‌گرفتند و سلسله‌ای نو با خونی تازه بنیان می‌نهادند،نارضاییها را از بین‌ می‌بردند،خاندانهای کهن و اسواران را که مورد بی‌حرمتی قرار گرفته بودند ارج‌ می‌نهادند،قلمرو ایران را در جنوب و عربستان به‌مانند دوره‌های پیش و عهد انوشروان‌ تقویت می‌کردند و قبایل عرب را همچنان در زیر بال خود قرار می‌دادند،به یقیین تازیان‌ نومسلمان در عهد ابو بکر و عمر این‌چنین بر امپراطوری بی در و پیکر و بی‌صاحب‌ ایران نمی‌توانستند تاخت که در هر سو از کشته پشته‌ها بسازند و خاک ایران را به توبره‌ بکشند.گرچه خسرو پرویز سرانجام به جرم خطاهای متعدد،به‌گونه‌ای محاکمه و کشته‌ شد،ولی مشکل اساسی-یعنی ادامهء سلطنت سلسلهء ناتوان ساسانی-همچنان بر جای‌ خود باقی بود تا هنگامی که نوبت پادشاهی به یزدگرد سوم رسید.اگر در آن شرایط، اعراب هم به ایران حمله نمی‌بردند،دولت ساسانی به‌هرحال ماندنی نبود،چه نشانه‌های‌ زوال از سیمایش هویدا بود و به همین علت هم بود که در برابر حملهء اعراب سقوط کرد.
چنان‌که گفتیم علت سقوط دولت ساسانی را در ضعف درونی آن دولت باید جست‌ (م.،312 به بعد)،زیرا سلسله‌ای که اردشیر بابکان براساس جمع بین«شهریاری»و «موبدی»پایه‌گذاری کرد و بدین طریق«شاهنشاهی»ایران را بنیان نهاد،چند قرن‌ ثباتی چشمگیر داشت به‌خصوص در دوران 48 سالهء پادشاهی انوشروان.اما پس از او، چون نوبت به پسرش هرمزد رسید و سپس خسرو پرویز به جای هرمزد بر تخت نشست، کارها از لونی دیگر شد.چه این دو پادشاه بودند که مقدمات زوال امپراطوری کهنسال‌ ایران را فراهم ساختند.
هرمزد برخلاف پدر به تحقیر خاندانهای کهن-که نقشی اساسی در ثبات دولت‌ ساسانی داشتند-پرداخت.برخی از افراد این خاندانها را یا زندانی ساخت و یا از مقام و منزلتشان کاست.توجه خود را از اسواران که از طبقات برگزیده و رکن اصلی‌ رزمندهء سپاه ایران بودند به سپاهیان عادی معطوف ساخت.کارهای بزرگ را به دست‌ فرومایگان سپرد.نتیجهء این کارها نابخردانه چیزی جز این نبود که اوضاع کشور روی‌ به نابسامانی نهاد و دشمنان از شرق و غرب و شمال ایران را در محاصره گرفتند.با آن‌ که بهرام چوبینه در جنگ با ترکان پیروزیهایی به‌دست آورد،ولی رفتار ابلهانهء هرمزد نسبت به وی موجب گردید که او از شاه آزرده خاطر شد و هرمزد را از پادشاهی خلع‌ کرد و خود مدتی کوتاه بر تخت نشست.ولی سرانجام از برابر خسرو پرویز گریخت‌ (م.،313-323).این حادثه نخستین ضربهء جانانه‌ای بود که بر دولت ساسانی وارد شد.
طغیان سرداری نامدار،از یکی از خاندانهای هفتگانهء کهن ایران،و خلع پادشاه و به جای‌ او بر تخت نشستن،از خاطر مردم زدوده نشده بود که بدرفتاری خسرو پرویز با سه تن از سرداران لایقش مزید بر علت گشت.این سه تن با آن‌که در جنگ با رومیان‌ پیروزیهایی به‌دست آورده بودند،وقتی هراکلیوس در سال 622 به ایران حمله برد و قلعهء دستگرد اقامتگاه شاه ایران را تصرف کرد و سیصد پرچمی را که ایرانیان در جنگهای‌ گذشته از آنان گرفته بودند،بازپس گرفت،شاه بی‌جهت به سرداران خود بدبین شد، بدین گمان که در وظیفهء خود قصور ورزیده‌اند(م.،342-348).خسرو پرویز نیز مانند پدرش با برکشیدن افراد بی‌اصل و نسب،و خوارشمردن خاندانهای سرشناس و دلسرد ساختن خدمتگزاران،بنیان دولت ساسانی را متزلزل‌تر ساخت(م.،389).عامل دیگری‌ که در بدبینی او نسبت به خدمتگزاران نقشی اساسی داشت،اعتقاد وی به گفتهء پیشگویان بود.پیشگویان از جمله به او گفته بودند که هلاک وی یا زوال پادشاهیش در جنوب کشور خواهد بود.به او نیز گفته بودند اقامت در تیسفون،پایتخت،برای او نامبارک است(م.،به‌ترتیب 381،348).دربارهء پیشگویی اول،به فرمانروایان ایرانی‌ «نیمروز»بدبین گردید و نعمان فرمانروای حیره را-که فرمانروایی آن منطقه از زمان‌ اردشیر بابکان در خاندان او تثبیت گردیده بود و همهء آنان از افراد مورد اعتماد دولت‌ ساسانی بودند-از کار برکنار ساخت بدین بهانه که مسیحی شده است و محتملا متمایل به رومیان(م.،371-373).در یمن فرمانروای ایرانی خرّ خسرو را که از خاندان وهرز بود،از کار برکنار کرد بدین بهانه که وی در یمن از مادری عرب‌زاده شده‌ بود و زبان عربی می‌دانست و شعر عربی را خوش می‌داشت(م.،387-388).از سوی‌ دیگر فرمان داد دست راست مردانشاه اسپهبد نیمروز را بی هر گناهی قطع کنند،و چون‌ از کردهء خود پشیمان شد و درصدد دلجویی وی برآمد،کسانی را نزد وی فرستاد تا بپرسند برای جبران آنچه انجام شده است چه تقاضایی دارد تا پادشاه آن را انجام دهد. مردانشاه نخست از کسانی که پیغام شاه را آورده بودند خواست تا نخست پادشاه سوگند بخورد که تقاضای او را عملی خواهد ساخت تا وی تقاضای خود را به عرض شاه برساند. خسرو پرویز سوگند خورد.آن‌گاه مردانشاه تقاضا کرد شاه او را بکشد تا وی از این ننگ‌ رهایی یابد.و خسرو پرویز نیز چنین کرد(م.،388-389).دیگر از علل بدبینی او این بود که اعراب بیابانگرد به کاروان شاهی که با کالاهای گرانقیمت بسیار از یمن‌ به ایران می‌آمد حمله بردند و به قتل و غارت کاروانیان پرداختند(م.،384-385). خلاصه آن‌که سیاست عربی دولت ساسانی که از روز اول براساس جلب همکاری و
اعتماد بر پایهء کمک و همراهی اعراب استوار بود در عصر خسرو پرویز جای خود را به‌ بدگمانی و بی‌اعتمادی و بدبینی داد.و نیز چون پیشگویان به او گفته بودند تیسفون‌ برای وی نامبارک است،شاهنشاه ساسانی بدین سبب از تیسفون به قلعهء دستگرد (معروف به دستگرد خسرو)نقل مکان کرد!
حاصل این بی‌تدبیریها که تاوان آن را مردم ایران در سالهای بعد و حتی در قرنهای بعد دادند،این بود که خسرو پرویز را از تخت شاهی به زیر کشیدند و به سیزده‌ فقره اتهام او را به قتل،یا به اصطلاح امروز-به اعدام محکوم کردند(م.،355-362). ولی با کشتن خسرو پرویز هم،آب رفته به‌جوی باز نیامد،چه شیرازهء دولت ساسانی چنان‌ از هم گسیخته شده بود که پادشاهان ناتوان بعدی آن سلسله هم که هریک چند صباحی‌ زمام امور را در دست گرفتند کاری از پیش نتوانستند برد.آثار این ضعف حکومت‌ نخست در مرزهای غربی کشور نمایان گردید.در این زمان هنوز سروکار ایرانیان با اعراب مسلمان نبود.اعراب نامسلمان در هر فرصتی که به‌دست می‌آوردند به تاخت‌وتاز می‌پرداختند.چنان‌که بازار سالانهء بغداد-در جوار تیسفون پایتخت امپراطوری ساسانی‌ -را غارت کردند.دستور مثنی فرمانده این غارتگران به یارانش این بود که فقط زر و سیم و آن مقدار از کالاهای گرانبها را که توان بردن آنها را دارید با خود بیاورید.دولت‌ ساسانی تا آن مرحله دچار ضعف شده بود که کسی را حتی به تعقیب این غارتگران و دزدان نفرستاد.نوشته‌اند مثنی پس از این موفقیت به سراغ ابو بکر رفت و نابسامانی‌ اوضاع را برای او ذکر کرد(م.،394-397).پس از مدتی حیره مرکز فرماندهی همهء پادگانهای مرزی ایران در حاشیهء صحرا،و ابله مهمترین بندر نظامی و بازرگانی ایران‌ در دهانهء خلیج‌فارس«حتی پیش از شروع جنگهای اصلی ایرانیان و اعراب،بی‌هیچ‌ دشواری به تصرف مهاجمان درآمد»(م.،397-400).در پایتخت نیز تفرقه و دودستگی‌ شدید بود.سرانجام به پادشاهی یزدگرد رضایت داده شد،ولی پس از مدتی معلوم‌ گردید که مرد،تاب رویارویی با حوادث بزرگ را ندارد.چه در جنگ با اعراب،با استبداد رأی راهنمایی رستم را نادیده گرفت و خود موجب شکست ایران گردید(م.،403-407).
موضوعهایی که به آنها اشاره گردید،اهمّ مسایلی بود که موجب چیرگی تازیان بر ایران و ویرانی این کشور گردید.اما بی‌تردید همچنان‌که گفتیم اگر به جای هرمزد و خسرو پرویز،دولتی جوان و نیرومند جانشین دولت فرسودهء ساسانی شده بود،آن دولت‌ می‌توانست حمله‌های اعراب را-حداقل به مانند امپراطوری روم-خنثی سازد و بر سر
پای خود بایستد.بدیهی‌ست در چنان شرایطی گروهی از ایرانیان پس از آگاهی زا محاسن دین اسلام به مرور زمان و به طوع و رغبت به اسلام روی می‌آوردند و با آغوش باز آن را می‌پذیرفتند،همان‌طوری که پیش از این تاریخ نیز گروهی از ایرانیان زردشتی، خود داوطلبانه به مانی و مزدک گرویده بودند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر