۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه

باز هم از گروگان گیری

در پاسخ مطلب بهنود نوشتم:
به قول چرچیل، نخست وزیر انگلستان در جنگ جهانی دوم، "سیاست، بازی نیست. سیاست، یک تجارت جدی است." حکایتی از "ازوپ،" نویسنده اسلاو تبار یونانی، نقل شده که روزی شیری یک موش را گرفته و می خواست بکشد که موش وحشت زده گفت: "مرا نکش. بگذار بروم. روزی جبران خواهم کرد." شیر اندکی فکر کرد و از کشتن موش منصرف شد. مدتی بعد، شیر در دام صیادی گرفتار شد و موش به دادش رسید.
اتفاقات چند دهه اخیر در خاورمیانه نشان داده به رغم دلایل بسیاری که کشورهای منطقه، به ویژه مسلمانان، برای یکپارچگی دارند، دلایل بیشتری برای پراکندگی هست. وقتی در بعضی مراسم و اجلاس ها، در رفتار و گفتار سران این کشورها دقت کنید می بینید در زیر آرامش ظاهری، روابط آنان شبیه دانه های باروت است. همین روابط را می شود بسط داد به درون هر کشور و اتحاد ظاهری مردمی که نشان داده اند به دلیل تعصب و جهل، اتحادشان هیچ وقت به نفعشان نبوده است.
کشورهای بزرگ این موضوع را می دانند و از آن در معادلات منطقه ای و جهانی استفاده می کنند. یک جرقه کافی است تا تفاوتهای ما، چه نژادی و چه مذهبی یا قومی و ... به سرعت تبدیل به شعله های سرکش آتشی شوند که نه از تاک نشانی بماند و نه از تاک نشان. در این میان، گه گدار کور سویی می شود دید، بارقه ای، گوشه امیدی، شاید حتی سرابی، از اینکه این مردم و این ملت و این کشورها متنبه شده و می خواهند آب رفته را به جوی باز گردانند و زخم ها را درمان کنند. اما گویی طلسمی در کار است که همان کور سو، همان بارقه، همان گوشه امید یا حتی سراب، تبدیل به بختکی می شود و می نشیند روی سینه ما. بهار عربی را ببینید.
در حکایت دیگری از ازوپ، روزی کارگر زغال فروشی، از یک گازُر (جامه شوی) خواست تا بیاید و با او در خانه اش سکنی گزیند، تا هم بیشتر همدیگر را ببینند و هم در هزینه ها صرفه جویی شود. گازر از او تشکر کرد و عذر خواست: "هر چه من به زحمت بشویم و پاک کنم، به یک دود زغال تو تباه خواهد شد."
به امید روزی که تفاوت ها، تعصب، و رفتارهای بازی گونه کنار رفته و اشتراکات، اغماض، و رفتارهای تاجر گونه جایگزین آنها شوند.