۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

نصراله جان صبر کن! صبر!

در حاشیه مطلب مسعود بهنود با عنوان " شرافت انسانی" درباره حمید سمندریان
مطلب زیر رااز نصراله قادری ( صحنه - تیر84 ) خواندم حیفم آمد به اشتراک نگذارم:
عشق است که جان عاشقان زنده از اوست
نوری است که آفتاب تابنده از اوست
هر چیز که در غیب و شهادت یابی
موجود بود ز عشق و پاینده از اوست
برای غریبی چون من عشق مترادف است با تئاتر و سمندریان ذات تئاتر است. مهرش، خشمش، غضبش، محبتش و همه آنچه در اوست زیباست.
برای تنهایی چون من زیبایی مترادف است با تئاتر و سمندریان ذات تئاتر است.
تلخی بسیار چشیده، سختی بسیار دیده، غربت را با همه وجودش حس کرده و ناملایمتی های بزرگ را تاب آورده است.او استاد مسلم تئاتر است. پیر ماست. سالهاست که خاموش است. وقتی گفت: "گالیله" وصیت نامه من است، به جان گریستم. این اوج تنهایی یک مرد است که درد به جان دارد. از مروت به دور است که نگذارند "گالیله" اجرا شود و گناهش را به گردن او بیاندازند.این ناسپاسی است. از یاد نبریم که سمندریان استاد همه ما بوده است، هست و خواهد بود. حیف است که پیر ما ساکت باشد. معلم ما بغض به گلو داشته باشد و مهربان ما از دور به نظاره صحنه بنشیند. تئاتر خانه سمندریان است و سمندریان صاحب خانه تئاتر است. سالها پیش که هنوز هوا ابری بود، به رسم شاگردی گفت و گوی مفصلی با استاد را در ویژه نامه سوره آوردم. سالهایی که هیچ کس حرفی از او در صحنه مطبوعات نمی زد. دلم می خواست همراه پوسترش گفت و گوی مفصلی هم با او داشته باشیم. مثل همیشه درآمد که: نصراله جان صبر کن! صبر!
فهمیدم که چه می گوید. صبر می کنم و این اندک را به رسم شاگردی که اندکی از بزرگی اش را پاس داشته می آورم. تا آن روزگار! سمندریان، سمندریان است و زیباست و زیبایی دشوار است و ما دوستش داریم
امروز
فردا
همیشه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر