۱۳۹۱ آذر ۲۲, چهارشنبه

گذری بر انقلاب و اثرش


در پاسخ به مطلب بهنود نوشتم:
http://behnoud-blog.blogspot.com/2012/12/blog-post_9.html
حرف های دوستمان
 m.r.z
مرا می ترساند. نفرت همیشه مرا آزار می دهد. نمی دانم فقط من این جوری شده ام یا شما هم مثل من احساس کسی را دارید که خیال می کند این یک پژواک است یا یک جور آشنا پنداری و به قول فرنگی ها دژاوو. عالیه خانم در محله ما یک جور کلانتر بود. از اون خانم هایی که به همه چیز کار دارند و هیچ رفت و آمدی از چشمشان مخفی نمی ماند. شبی که شبحی در ماه دیده شد فریاد عالیه خانم بلندتر از بقیه همسایه ها شنیده می شد که تکبیر می گفت و کوردلان را به تماشای معجزه فرا می خواند. منظورش بیشتر هشدار به پاسبانی بود که در محله ما منزل داشت. انقلاب که شد یک روز کمیته ای ها آمدند و پاسبان نگونبخت را کت بسته بردند. انگار قصد گریختن داشت. لباس مرتبی پوشیده و کراوات بسته بود. رنگ رخسارش چون گچ سفید بود. همسایه ها جمع شده بودند. عالیه خانم جلو آمد و تف گنده ای نثارش کرد. خانواده آن پاسبان چند روز بعد از محله ما رفتند. چند ماه بعد دختر و پسر عالیه خانم بازداشت شدند. دختر اعدام شد. پسر توبه کرد. کتابها و وسایلشان تا مدتها در باغچه خانه ما چال بود. چند سال بعد آن پاسبان را دوباره دیدم. خیلی پیر شده بود ولی مرا شناخت. بی گناه بود و شانس آورده بود که زنده مانده بود.
هر دم دردي از پي دردي اي سال! 
با اين تن ناتوان چه كردي اي سال!
رفتي و گذشتن تو يك عمر گذشت 
صد سال سياه برنگردي اي سال!
شعر از قیصر امین پور

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر