۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه

بعد چهل سال

در پاسخ به مسعود بهنود نوشتم
جای تعجب نیست بهنود عزیز. این واقعیت تلخ را پذیرفته و با آن زندگی کرده ایم. اطراف خود را که نگاه می کنم به آن دوست نازنین تان حق می دهم. هر گاه در خیابان شاهد نگاه های شهوانی مردان و توقف پی در پی خودروها در مقابل مانکن های آرایش کرده و یا نگاه سنگین و پچ پچ های زنان هستم به آنها حق می دهم. به شور و هیجان غمبار مردمی که برای تماشای حلق آویز شدن هم نوع خود جمع شده اند، به آنان هم حق می دهم. ولی ... آن زن خیابانی و آن معتاد یا قاچاقچی یا ... چه می دانم، به آن یکی هم حق می دهم. به شما بهنود عزیز، به شما هم حق می دهم.
این مردم که را دارند که به او تکیه کنند؟ چه کسی هست که از ارزش های اخلاقی آنان پاسداری کند؟ حتی کلماتی مانند پاسداری هم ممکن است حس منفی را در آنان برانگیزد. مالنا تسلیم شده و روسپی مردان محلی و سپس افسران گشتاپو گشته است ( مالنا- جوزپه تورناتوره- 2000 ). حال منتظریم موسولینی از قدرت برکنار شود و ارتش متققین سیسیل را آزاد کند. مالنا را بگیرند و موهایش را بتراشند. آن تاجر محلی چه راحت عضویت سابق خود در حزب فاشیست را نفی خواهد کرد و مالنا را کمونیست خواهد خواند. کمونیست دشمن جدید سیسیلی ها خواهد شد تا فاشیسم را فراموش کنند. به آن تاجر محلی حق می دهم ولی به مالنا ... به مالنا هم حق می دهم. او از رناتو بی خبر است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر