۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

فیلترینگ و پارازیت در آینه خانه

در پاسخ به مطلب مسعود بهنود نوشتم
دست مریزاد. یاد خاطره ای افتادم از دوران دانشجویی و بحث هایی که همواره داغ بود و لجاجت ما تا حرف خود را به کرسی بنشانیم. یکی از رفقا اصطلاح جالبی داشت که خوب می شد سر وته بحث را یک جوری با آن جمع کرد و می گفت باید از خودمان شروع کنیم و آنقدر همین یک جمله در پشت خود معناهایی داشت که با یک نگاه به خودمان اغلب طرفین بحث راضی می شدیم و بحث تمام می شد. استاد بزرگوار با پیش کشیدن قصه تالار آینه بخصوص آنجا که صحبت مظفرالدین شاه وسط می آید در واقع حرفی برای گفتن باقی نگذاشته است.
 نقره ام،دقیقم،بی هیچ نقش پیشین
هرچه می بینم بی درنگ می بلعم
همان گونه که هست ،نیالوده به عشق یا نفرت
بی رحم نیستم ،فقط راستگو هستم
چشمان خدایی کوچک،چهار گوشه
اغلب به دیوار رو به رو می اندیشم
صورتی ست و لکه دار
آنقدر به آن نگاه کرده ام که فکر می کنم
پاره ی دل من است
ولی پیدا و ناپیدا می شود
صورت ها و تاریکی بارها ما را از هم جدا می کنند
****
حالا دریاچه ام
زنی روبروی من خم شده است
برای شناختن خود سرا پای مرا می کاود
آنگاه به شمع ها یا ماه ،این دروغگویان،باز می گرد د
پشت او را می بینم و هما نگونه که هست منعکس می کنم
زن با اشک و تکان دادن دست پاداشم می دهد
برای او اهمیت دارم ،می آید و می رود
این صورت اوست که هر صبح جانشین تاریکی می شود
درمن دختری راغرق کرده است
ودر من زنی سالخورده هر روز به جستجوی او
مثل ماهی هولناکی بر می خیزد .
 " شعر از سیلویا پلات "

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر