۱۳۹۱ بهمن ۱۲, پنجشنبه

به کدام گناه در زندانند؟

درپاسخ به مطلب مسعود بهنود نوشتم:
...رفيقم نتوانست حرفش را ادامه بدهد. برف شد و راه افتاد طرف زمين. دنبال او، من و هزاران هزار ذره ي ديگر هم يكي پس
 از ديگري برف شديم و بر زمين باريديم.
وقتي توي دريا بودم، سنگين بودم. اما حالا سبك شده بودم. مثل پركاه پرواز مي كردم. سرما را هم نمي فهميدم. سرما جزو بدن من شده بود. رقص مي كرديم و پايين مي آمديم.
وقتي به زمين نزديك شدم، ديدم دارم به شهر تبريز مي افتم. از درياي خزر چقدر دور شده بودم!
از آن بالا مي ديدم كه بچه اي دارد سگي را با دگنك مي زند و سگ زوزه مي كشد. ديدم اگر همينجوري بروم يكراست خواهم افتاد روي سر چنين بچه اي، از باد خواهش كردم كه مرا نجات بدهد و جاي ديگري ببرد. باد خواهشم را قبول كرد. مرا برداشت و آورد اينجا. وقتي ديدم تو دستت را زير من گرفتي ازت خوشم آمد و...
***
در همين جا صداي دانه ي برف بريد. نگاه كردم ديدم آب شده است.
سرگذشت دانه برف - صمد بهرنگی

۱۳۹۱ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

ایران ستیزی و آمریکاستیزی

در پاسخ به مطلب اکبر گنجی نوشتم:
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/01/154506.php#more 
توماس مور، سیاستمدار انگلیسی معروف به "شهید اصلاحات" در آخرین اثرش "گفتگوی آسایش و رنج" نوشته است: "اگر می خواهیم نیکی به پیش رود همواره باید چیزی به خطر افتد." امیدوارم چیزی که برای نجات ایران به خطر می افتد یکپارچگی ایران نباشد. متأسفانه تاریخ نشان می دهد که اروپا و آمریکا برای رسیدن به آسایش، رنج جنگ داخلی را به تن خریدند.

۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

یک "جو" شرافت

در پاسخ به مطلب مجتبی واحدی نوشتم
خرداد 69 یا 70 بشارتی برای مراسم سالگرد ارتحال آمده بود مسجد دانشگاه تهران و خاطره ای گفت که جالب است. گفت با هیئت دولت (احتمالاً دولت موسوی) رفته بودیم جماران. کلاغ ها بدجوری قار قار میکردند طوری که صدا به صدا نمیرسید. همینکه خمینی از گوشه در پیدایش شد کلاغها ساکت شدند! یعنی اینو که گفت کل مسجد دانشگاه تهران در سکوت و بهت و حیرت فرو رفت. با چشم خودم دیدم که میگم! :-)

۱۳۹۱ دی ۲۶, سه‌شنبه

شادمانی از این خانه رفت

در پاسخ به مطلب بهنود نوشتم:
اخیراً مستند "باد صبا"، اثر به یاد ماندنی آلبرت لاموریس فرانسوی، از کانال من و تو پخش شد. جدا از صحنه های نوستالژیک و زیبای فیلم، و سرنوشت نافرجام کارگردان، و با اینکه فیلم به سفارش دولت برای نشان دادن زیبایی های ایران ساخته شده، آنچه مرا به فکر فرو برد صحنه های خنده و شادمانی ایرانی ها بود. لاموریس با انتخاب باد برای روایت فیلم، در واقع رفتارها و صورت‌های مختلف فرهنگ و خلق و خوی مردم ایران را به تصویر کشیده است. مردمی مهربان، زحمت‌کش، سرسخت، جنگ‌آور، معتقد به خدا و بعضاً کم‌لطف و ناسپاس. صبا بادی است که پیوند دهنده عاشق و معشوق است و مثل يك بچه شيطان اين طرف آن طرف می رود و خيلی كنجكاو است. می گويد:« رفتم به شهر بادگيرها(يزد) و بادگيرها چقدر قشنگ هستند. دويدم رفتم داخل بادگيرها و از بادگيرها پايين رفتم. به داخل خانه ها رفتم و با اهل خانه خنك شدم و تماشا كردم. با اسرار و رازهاشان آشنا شدم و بعد زدم به چاك و رفتم دنبال كار خودم». شاید اینکه "خاک تعلق به هیچ کس ندارد" اشاره ای است به سرنوشت کسانی که عشق را برنمی تابند.
باد صبا بر گل گذر کن
از حـال گل مـا را خبــر کن
با مدعی کمتر بنشیــن
نازنین، ای مه‌ جبیــن
بیچـاره عاشـق، نالـه تا کـی
یا دل مــده یا ترک ســر کن
شد خـون‌فشـان چشـم تر من
پُر خون ِ دل شـد سـاغـر من
ای یار عـزیـز، مطبـوع و تمیـز
در فصــل بهـار، با ما مستیـز
آخر گذشـت آب از ســر من
ببین چشم تر من