۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

به رنجی که می بریم


در پاسخ به مطلب بهنود نوشتم:


این منظره زیبا، که بی شباهت به ییلاقات شمال ایران نیست، برای من بیدارکننده یک حس نوستالژیک است. این شاید از جنس همان احساسی است که با شنیدن نفیر نی یا صدای پای آب به شعرا دست می دهد. این حس از هر کجا که سرچشمه بگیرد انتهایش اما، به هر جهت، به یک نقطه می رسد.

می گویند تا هنگامی که باران ببارد، تا وقتی که تولد نوزادان همچنان نوید دهنده تداوم نسل بشر باشد، و تا زمانی که انسانها در مساجد، کلیسا ها و کنیسه ها نام خدا را بر زبان جاری سازند، می توان به انسان امیدوار بود. به اینها اضافه کنید: شوق زندگی در وجود بشر؛ مادری که فرزند کم توان ذهنی خود را روانه مدرسه می کند؛ بارقه ای از امید در چشم بستگان بیمار مرگ مغزی؛ کور سوی یک چراغ در تاریکی بیابان؛ چوپانی که به فکر زمستان گله است؛  چشمه ای در دوردست حتی اگر سرابی باشد بین صفا و مروه ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر